به عنوان یک علاقه مند به انیمیشن های استاپ موشن ، باید بگویم انومالیسا، از نظر محتوایی، یکی از بدترین فیلم هایی است که دیده ام. زیرا حاوی کلمات رکیک، خشونت، استعمال دخانیات و صحنههایی مغایر با شئونات اخلاقی و عرفی است.
داستان آنومالیسا از انجایی شروع می شود که مایکل استون (Michael Stone) متخصص و نویسنده ی ارائه خدمات به مشتری است و برای اجرای همایش کتابش به سفر کاری می رود. مانند سایر کارهای چارلی، فیلم نامه در ابتدا خیلی عادی به نظر می رسد و رفته رفته حالتی غیر نرمال و هول آور می گیرد.
مایکل برای اقامت یک شبه به هتل فرگولی می رود و مخاطب زمانی متعجب می شود که مسافران، راننده، مسوول هتل و خدمت کار همه یک چهره و یک صدا دارند. حتی زمانی که مایکل به خانواده اش تماس میگرد همسر و فرزندش هم صدایی مردانه مثل بقیه دارند! شاید در ابتدا تصور کنید که چه صدا گذاری ضعیفی! انگار می خواستند با صدا پیشگان کمتر، در هزینه ها صرفه جویی کنند! اما در ادامه خواهید یافت که جریان چیز دیگری است.
اقای استون زندگی یکنواخت و سردی دارد، توصیه هایش برای افزایش فروش خوب است اما به درد رابطه با اطرافیان نمی خورد و خودش از ضروری ترین روابط زندگی رنج می برد؛ او در گذشته دوست نزدیکی داشته که به یک باره، بدون هیچ توضیحی رهایش می کند و وقتی در این سفر دوباره او را می بیند، خیلی مختصر می گوید که من یک بیماری روانی دارم اما باز هم نمی تواند آن را توضیح دهد. شاید خودش هم نمی داند که مشکلش دقیقا چیست و چرا همه برای او مثل هم هستند.
در همان شب، او در هتل صدای دختر جوانی را می شنود که با صدای دیگران متفاوت است، بنابراین دیوانه وار به دنبال صدا می گردد. لیزا یک کارمند خدمات به مشتری است که به همراه دوستش برای شرکت در همایش مایکل آمده است. وقتی مایکل به اتاق آن ها می رسد لیزا را با چهره ای خاص و متفاوت می بیند ولی دوست لیزا باز هم مثل بقیه تکراری است .
این اتفاق بزرگی برای مایکل به شمار می رود که پس از سال ها فردی متفاوت را پیدا کرده است. او مدام از صدا و چهره ی لیزا تعریف می کند، سعی می کند با او حرف بزند و صمیمی شود. لیزا از زندگی شخصی اش تعریف می کند و در بین حرف ها خودش را Anomaly (ناهنجاری) می داند ولی مایکل او را دوست دارد و نامش را Anomalisa (آنومالیسا) می گذارد.
این رویای شیرین ساعاتی بیش طول نمیکشد زیرا فردا صبح زمانی که آن ها مشغول به خوردن صبحانه هستند، معایب لیزا یکی یکی رو می شود و به مرور، صدا و چهره اش مثل بقیه مردانه و تکراری می شود!
مایکل در ابتدا سعی می کند آرامش خودش را حفظ کند اما وقتی که به زمان سخنرانی در همایش می رسد، دیگر کاملا از خود بی خود می شود؛ محتوای مشتری مداری را با شکست عاطفی و تنهایی خودش و انتقاد از دولت آمریکا قاطی می کند و پرت و پلا می گوید.
در سکانس پایانی لیزا و دوستش را میبینیم که در حال برگشت به خانه خودشان هستند و هر کدام چهره ی منحصر به فرد و زیبایی دارند. این جاست که مخاطب متوجه میشود همه ی این ها در ذهن مایکل بوده است. او مدام توهم فرگولی دارد.
توهم فرگولی (Fregoli) یا توهم دوگانگی یک اختلال نادر است که در آن، شخص بیمار بر این باور است که اشخاص مختلف در واقع یک نفر هستند که تغيير چهره داده اند یا استتار میکنند و فکر می کند که به وسیله ی آن ها مورد اذیت و آزار قرار می گیرد. دلیل نام گذاری فرگولی بر این مشکل روان شناختی ، یک هنرپیشه ایتالیایی به نام “لئوپولدو فرگولی” ( Leopoldo Fregoli) است که توانایی زیادی در تغییر قیافه ی سریع داشت.
قوانین ارسال دیدگاه در ایستانما