سال ۱۳۵۴ من هنرجوی مرکز تجربیات و آموزش سینمای نقاشی متحرک کانون بودم که دکتر زرین کلک آن را پایه گذاری کرده بود. در تابستان همان سال برای فراگیری فنون ساخت فیلم عروسکی، به کشور چک و اسلواکی اعزام شدم. در آن سال ها، کشور چک و اسلواکی را مهد فیلم های عروسکی می دانستند. در واقع بهترین فیلم های عروسک دنیا آنجا ساخته می شد.
پس از فروپاشی کمونیسم، این کشور جایگاه خود را در تولید فیلمهای انیمیشن از دست داد و کشورهایی مثل انگلستان و آمریکا مقام بهترین تولید کنندگان فیلم های عروسکی را به دست آوردند. من پس از دو ماه کار در استودیوهای تولید فیلم عروسکی کشور چک تا حدودی با روش های ساخت فیلم عروسکی آشنا شدم. این آغاز ورود من به دنیای فیلم عروسکی بود.
از آن پس تلاش بسیاری کردم تا آموخته هایی بهره بگیرم. در اولین قدم، یک فیلم عروسکی به مدت ۳ دقیقه با دوربین سوپر هشت در مرکز تجربیات و آموزش سینمای نقاشی متحرک کانون ساختم. سپس یک فیلم عروسکی به مدت ۱۶ دقیقه به طور مشترک با رسول آزادانی ساختیم. این فیلم “قصه دیو پیرزن” نام گرفت و با نگاتیو ۱۶ میلیمتری ساخته شد. در طول ساخت این فیلم دریافتیم که بسیاری از فوت و فنهای کار را نمی دانیم و تا حرفه ای شدن راه درازی در پیش داریم.
در سال ۱۳۶۱ فیلم “نگاه” به کارگردانی ابراهیم فروزش ساخته شد. طراحی و کارگردانی بخش عروسکی آن بر عهده من بود. در این فیلم بستر مناسبی به وجود آمد تا انیمیشن عروسکی را به طور جدی تجربه کنم. پس از ساخت این فیلم احساس کردم به سینمای عروسک حرفهای نزدیک شدهام. کار حرفهای من با فیلم طوطی و بقال آغاز شد، اما مشکلاتی نظیر اینکه طوطی را چگونه بسازیم، چگونه پرواز دهیم یا چپق کشیدن بقال را با چه تمهیدی بسازیم، بر سر راه داشتیم. سرانجام این فیلمها با ده ها مورد ضعف و خطا به پایان رسید. اما انبوهی از تجربه را برای ما به ارمغان آورد.
با بهره گیری از تجربه های گذشته، فیلم “کوه جواهر” را ساختیم و بعد از آن فیلم کوتاه “ورود به دنیای عروسک ها” و با ترکیب این سه فیلم، “قصه های بازار” شکل گرفت در این زمان من خسته از فضاهای واقع گرایانه بازار ، در پی کار کردن در فضای متفاوتی بودم و فیلم خمیری “یکی کم است” را ساختم. از این فیلم تجربه های متفاوتی به دست آمد.
دنیای موش ها همیشه برای من جذابیت خاصی داشت و همین باعث شد قدم به دنیای آنها بگذارم و فیلم “بهادر” را بسازم. سپس در فضای کاملاً متفاوت “سپیدبالان” شکل گرفت. این فیلم برخلاف سایر فیلم های من یک فیلم جدی و تا حدودی محزون بود و در مرحله بعد فیلم “روزی کلاغی” را ساختم. در این دوران فیلم های کامپیوتری سه بعدی رونق گرفته بود اما هنوز نمی توانست به کار دست نزدیک شود. ولی طولی نکشید که این نوع انیمیشن به قدری قدرتمند شد که از کار دست پیشی گرفت و برای همه این تصور پیش آمد که فیلم عروسکی دستی در حال احتضار است. اما این برزخ زیاد دوام نیاورد زیرا این نوع انیمیشن به دلیل حس و حال خاصی که به مخاطب القا می کرد همچنان با اعتبار به حیاتش ادامه داد.
سلام و تشکر بابت مطلب بسیار ارزشمند و تشکر از خانم قطمیری
جسارتا نام دکتر پرویز ناتل خانلری کامل نوشته نشده است. خانلر نوشته شده است.
ممنون
عالی بود باعث افتخارن
خیلی خیلی مطلب جامع و مفیدی بود. سپاسگزارم.
اوایل دهه 80 بود. شبکه یک، غروب. بعد از پایان برنامه عموپورنگ، انیمیشنی عروسکی پخش می شد که برای من طعم قصه های مادربزرگم، کتاب قصه های مصور و کارتون های معروف آن دوره را داشت: کارتون بتمن، جادوگر شهر از، سیندرلا، کارتون فلوت زن هاملن و… . همان دنیای خیال انگیز جذاب، معصومیت محاصره شده میان توحش و حس شگفتی توام با ترس و اضطرابِ قدم زدن در دالان های مرموز یک دنیای ناشناخته.
آن موقع نمی دانستم اسمش “کوه جواهر” است. چیزی هم اش یادم نمانده بود. تنها چیزی که مانده بود، حس وهم آمیز و ترسناکش بود و صحنه هایی که به فانتزی تاریک نزدیک می شد. این همان حس اصیلی است که هم در داستان های قدیمی ایرانی مثل بوف کور نمونه دارد، هم در سریال های به یادماندنی دهه 80 مثل خانه ای در تاریکی و هم در مکتب انیمیشن سازی اروپای شرقی. و دقیقا همان چیزی که انیمیشن های ایرانی و خارجی این سال ها ندارند. هر انیمیشن فانتزی خوبی علاوه بر قوت تکنیکی در فیلمنامه و اجرا، نیاز به کمی وهم و وحشت دارد و آدم هایی که بشود نگرانشان شد.
خدا را شکر که کودکی ما در آن سال ها گذشت و آثار اصیل و اثرگذاری مثل “کوه جواهر” و “افسانه ماردوش” را تجربه کردیم که اثرش هنوز بر یکی مثل من باقی مانده. با تشکر ویژه از شما.
من خلی خوشحالم که ایران تونسته توی این زمینه یک شخص بسیار مهم رو داشته باشه